جدول جو
جدول جو

معنی نیک یاد - جستجوی لغت در جدول جو

نیک یاد
خوش حافظه، (یادداشت مؤلف)،
ذکر خیر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک یار
تصویر نیک یار
(دخترانه)
دوست مشفق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک تاش
تصویر نیک تاش
(دخترانه)
نیک (فارسی) + تاش (ترکی) همتا و مانند نیکان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک تاج
تصویر نیک تاج
(دخترانه)
آنکه تاج نیکو و خوب دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک مرد
تصویر نیک مرد
مرد خوب، مرد نیکوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک رای
تصویر نیک رای
نیک اندیشه، آنکه رای و تدبیر نیکو دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک نام
تصویر نیک نام
کسی که نامش به نیکویی برده شود، خوش نام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک نهاد
تصویر نیک نهاد
نیکوسرشت، خوش طینت
فرهنگ فارسی عمید
دهی است ازدهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 6500گزی مشرق سردشت و 1500گزی جنوب جادۀ سردشت به بانه و درمنطقۀ کوهستانی و جنگلی معتدل هوایی واقع است و 279 تن سکنه دارد، آبش از رود خانه سردشت، محصولش غلات و توتون و مازوج و کتیرا، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نیکواساس
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ پَ)
مجود، (السامی)، نیک کار، (آنندراج)، نیکوکار، آنکه اعمال خیر از وی صادر شود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
اقبال. مساعدت بخت. مقابل ادبار. (یادداشت مؤلف) :
نیک آمد و بدآمد خلق خدای از اوست
نصرت به جز ورا به جهان کی بود روا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آدم خوب. (ناظم الاطباء). خوش ذات. نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین). صالح. (زمخشری). نیکمردان، ابدال. صلحاء. (یادداشت مؤلف). نکوکار. خیر. پارسا و پرهیزگار و جوانمرد. نیز رجوع به نیک مردی شود:
بدو گفت بهرام کای نیک مرد
ندارم ترا هیچ گونه بدرد.
فردوسی.
پرامید دارد دل نیک مرد
دل بدکنش هم پر از باد سرد.
فردوسی.
بپذرفت فرزند او نیک مرد
نیاورد هرگز بدو باد سرد.
فردوسی.
تا فرود آید همی بر بنده از ایزد قضا
تا دعای نیک مردان سوی یزدان برشود.
عنصری.
چون شدم پنهان از درت به ارزانی
نیک مردی بنشاندم به نگهبانی.
منوچهری.
سیرت داد را چو رد کردند
باچنین نیک مرد بد کردند.
سنائی.
می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و نیک مردان رنجور و مستذل ّ و شریران فارغ و محترم. (کلیله چ مینوی ص 56). نیک مردان در این سرای همت شیران دارند. (منتخب قابوسنامه ص 4).
زمین را میراث دهم به نیک مردان. (کشف المحجوب).
نیک مردی کجاست خاقانی
که در او درد مردمان بینی.
خاقانی.
همه عیب اند نهان وآنهمه را
نیک مردان به هنر برگیرند.
خاقانی.
چرخ دندان خای انگشت به دندان که چرا
نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد.
خاقانی.
درع تو به زیر چرخ گردان
بس باد دعای نیک مردان.
نظامی.
گردن کش هفت چرخ گردان
محراب دعای نیک مردان.
نظامی.
ز پیران زاهد بسی نیک مرد
که در شب دعائی توانند کرد.
نظامی.
همی گسترانید فرش تراب
چو سجادۀ نیک مردان بر آب.
سعدی.
کمال بخت خردمند نیک مرد آن است
که سر گران نکند بر قلندر اوباش.
سعدی.
هر که را جامه پارسا بینی
پارسادان و نیک مرد انگار.
سعدی.
، صاف ساده. صاف صادق. ابله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
خوش فطرت. دارای فطرت نیک. (یادداشت مؤلف). نیک ضمیر. نیک سرشت. خوش طینت
لغت نامه دهخدا
(نِ)
حسیب. باحسب. اصیل. گوهری. گهری. باگوهر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مشهور و معروف به خوبی و بزرگواری، آنکه نام وی را به نیکویی می برند، (ناظم الاطباء)، شهره به خوبی، نامی، نام آور، خوش نام:
از این دخت مهراب و از پور سام
گوی پرمنش زاید و نیک نام،
فردوسی،
جهاندار داند که دستان سام
بزرگ است و با دانش و نیک نام،
فردوسی،
همه نیک نامید تا جاودان
بمانید با فرۀ موبدان،
فردوسی،
ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین،
فرخی،
داری از رسم و ره و سان ملوک نیک نام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر،
سوزنی،
زنده کند پدر را فرزند نیک نام
نام پدر تو از پسر خویش زنده دار،
سوزنی،
بدین نیکی آرندم از دشت و رود
زنیکان و از نیک نامان درود،
نظامی،
چو بیند نیک عهد و نیک نامت
ز من خواهد به آیینی تمامت،
نظامی،
نکوسیرتی بی تکلف برون
به از نیک نام خراب اندرون،
سعدی،
رفیقی که شد غایب ای نیک نام
دو چیز است از او بر رفیقان حرام،
سعدی،
هم از حسن تدبیر و رای تمام
به آهستگی گفتش ای نیک نام،
سعدی،
ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن
هم نشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام،
حافظ،
دوستداران دوست کامند و حریفان باادب
پیشکاران نیک نام و صف نشینان نیک خواه،
حافظ،
عمری است تا من در طلب هر روز گامی می زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می زنم،
حافظ،
- نیک نام شدن، به خوبی شهرت یافتن، به نیکی مشهور و معروف گشتن:
نیک نام از صحبت نیکان شوی
همچو از پیغمبر تازی بلال،
ناصرخسرو،
- نیک نام کردن، به خوبی معروف ساختن:
که کردی مرا زاین جهان نیک نام
بدین خوب چهره شدم شادکام،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
فعّال، (دهار)، خوش کار، (ناظم الاطباء)، آنکه خوب کار کند، (فرهنگ فارسی معین)، کاری، پرکار، نیکوکار، (ناظم الاطباء)، نیکوکردار، مقابل بدکار، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
خجسته فال، نیک اختر، (ناظم الاطباء)، خوش طالع، (فرهنگ فارسی معین)، میمون، خجسته، فرخنده:
یافتستی روزگار امروز کن
خویشتن را نیک روز و نیک فال،
ناصرخسرو،
به تدبیر پیران بسیارسال
به دستوری اختر نیک فال،
نظامی،
بدانست پیغمبر نیک فال
که گبر است پیر تبه بوده حال،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وفی. زنهاردار. (یادداشت مؤلف). باوفای در عهدو شرط و پیمان. (ناظم الاطباء). آنکه به عهد خود وفا کند. (فرهنگ فارسی معین). خوش قول. درست پیمان. وفادار: و هر سال تا امروز آیین آن پادشاهان نیک عهد در ایران و توران به جای می آرند. (نوروزنامه).
نیک عهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن
کز زمان زین صعب تر ماتم نخواهی یافتن.
خاقانی.
تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست
نیک عهدی برنیامد آشنائی برنخاست.
خاقانی.
گهی خورد می با نواهای رود
گهی داد بر نیک عهدان درود.
نظامی.
چو بیند نیک عهد و نیک نامت
ز من خواهد به آیینی تمامت.
نظامی.
با او ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه.
نظامی.
ور تو پیغام خدا آری چو شهد
که بیا سوی خدا ای نیک عهد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوش سخن. نیکوبیان
لغت نامه دهخدا
سازوار با یکدیگر، (یادداشت مؤلف)، دمساز، سازگار:
نه آن زین، نه این زآن بود بی نیاز
دو انباز دیدیمشان نیک ساز،
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1747)،
چنین گفت پس با کنیزک به راز
که ای پاک بینادل نیک ساز،
فردوسی،
دو شاه گرانمایه دو نیک ساز
رسیدند پس یک به دیگر فراز،
فردوسی،
رفیقی نیکساز از لشکری به
دلی آسان گذار از کشوری به،
فخرالدین اسعد،
ز مرغان همان آنکه بد نیک ساز
چو باز و چو شاهین گردنفراز
بیاورد و آموختنشان گرفت ...
فردوسی،
، نیک سلاح پوشیده، (ناظم الاطباء)، هرچیزی که خوش ساخته شده و بکار و مفید بود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکزی بخش نیر شهرستان نیر، در 57هزارگزی جنوب غربی یزد متصل به راه فرعی نیر به ابرقو، مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 54 درجه و 17 دقیقه و 20 ثانیۀ شرقی از نصف النهار گرینویچ، عرض 31 درجه و 32 دقیقه و 30 ثانیۀ شمالی، ارتفاع از سطح دریا 1515 متر، کوهستانی است، دارای هوایی معتدل است و 3280 تن سکنه دارد، آبش از قنات آبکوهی، محصولش غلات، حبوبات، بادام، گردو، توت و انگور و شغل مردمش زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی است، راه ماشین رو دارد، یک باب دبستان و پاسگاه ژاندارمری و دو زیارتگاه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
پاک نژاد، پاک سرشت، پاک گوهر:
به برزوی شیراوژن آواز داد
که ای پهلوان زادۀنیک زاد،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
مشفق، موافق، صمیم، مونس، مشفق:
نوشتم یکی نامۀ دوست وار
که هم دوست بوده ست و هم نیک یار،
دقیقی،
چو سیماه برزین شنید این سخن
بدو گفت کای نیک یار کهن،
فردوسی،
رفیقی نیک یار از لشکری به
دلی آسان گذار از کشوری به،
فخرالدین اسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک نژاد
تصویر نیک نژاد
گوهری، باگوهر، اصیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک نهاد
تصویر نیک نهاد
خوش طینت نیک سرشت نیکو نهاد خوش فطرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک ذات
تصویر نیک ذات
نیکزاد نیک فطرت خوش فطرت خوش ذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک رای
تصویر نیک رای
آنکه رای و تدبیرش مقرون بصلاح و صواب باشد: نیک اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک ساز
تصویر نیک ساز
سازگار نیکو سلاح پوشیده، خوش ساخته نیکو ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک عهد
تصویر نیک عهد
آنکه بعهد خود وفا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک فال
تصویر نیک فال
نیک اختر خجسته فال نیک اختر خوش طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک کار
تصویر نیک کار
آنکه خوب کار کند، نیکو کار نیکو کردار: مقابل بد کار بد کردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک مرد
تصویر نیک مرد
خوش ذات نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک باز
تصویر نیک باز
آنکه کارهای نیک کند: نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک نهاد
تصویر نیک نهاد
نجیب
فرهنگ واژه فارسی سره